محل تبلیغات شما

شهریور است، ماه ِ بی وزنی، رها و آزاد. می خواهم مداد ِ سبزم را بردارم و پشت ِ چشم هایم جنگل را بکشم، برگ های سوزنی ِ کاج را، سبزی ِ ته دریا را، کوله ام را بردارم و بروم، سالهاست می خواهم بروم، سالهاست خودم را در حال ِ رفتن می بینم، اما تکان نمی خورم، جایی نمیروم، فقط گاهی از خودم میروم، همین! و رفتن از خود آخرین چیزیست که می توانم بهش فکر کنم و اولین چیزیست که برایم اتفاق میافتد، مداد ِ سبزم را برمیدارم و پشت ِ چشم هایم یک حجم سبز می کشم، لبخند میزنم، به جنگل ِ پیش ِ رویم نگاه می کنم و آهسته قدم برمیدارم، دستم را روی برگ های کاج می کشم، عطر ِ کاج را توی ریه هایم می کشم و غرق لذت می شوم، گم می شوم در بچگی هایم، مخروط های کاج را بغلم گرفته ام، صدای بچه ها می آید، سرسره بازی می کنند و روی تاب ِ قرمز ِ زنگ زده ای تاب می خورند و با هر رفت و برگشت صدای زنجیر های زنگ زده اش توی جیغ بچه ها گم می شود، لبِ حوض سیمانی می نشینم، آفتاب ِ سر ِ ظهر تابستان نشسته توی جان ِ ماهی ها، گوشه ی حوض جمع شده اند و لب هایشان را تکان می دهند، مخروط ها را روی لبه ی حوض می چینم، سرم را زیر آب می برم، بوی سیمان نم کشیده همه ام را پر می کند، عطر ِ کاج، سیمان نم کشیده، مخروط ها، جنگل . صدای بچه ها از دور می آید، سرسره بازی می کنند و روی تاب ِ قرمز ِ زنگ زده ای تاب می خورند و با هر رفت و برگشت صدای زنجیر های زنگ زده اش توی جیغ بچه ها گم می شود. و حالا اینجا یک چیزی هست که ازش سر در نمی آورم، یک صدایی میان ِ سرسره بازی و عطر ِ کاج گم می شود . صدایی که می شناسمش، که یادم نمی آید. سرم را از زیر آب بیرون می آورم، نفس عمیقی می کشم، به سرفه میافتم و خوشحالم، آب از موهایم چکه می کند و روی گردنم سُر می خورد و توی لباسم گم می شود، دستم را روی چشم هایم می کشم و حجم سبز را کنار میزنم، جنگل محو می شود، بوی کاج هم، کودکیَ م دور می شود، صداها دور می شوند و تصویرها . برمیگردم به خودم، جلوی آینه ایستاده ام و با تردید مداد سبز را نگاه می کنم. 

سکانس دویست و سیزدهُم - اَمان از مردی که لالایی بخواند

سکانس دویست و دهُم - به ساعتِ ۵ صبح

سکانس دویست و نهم - صحنه های خاک گرفته ی 8 ِ عصر

ِ ,کاج ,روی ,توی ,ها ,های ,گم می ,بچه ها ,زنگ زده ,می شود، ,می کشم،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها